جدول جو
جدول جو

معنی تش جیک - جستجوی لغت در جدول جو

تش جیک
آتش زغال گداخته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشویک
تصویر تشویک
خار درآوردن، خاردار شدن درخت، خار بر سر دیوار گذاشتن، سیخ پر شدن جوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
شریک کردن
تشریک مساعی: همکاری، همفکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجیک
تصویر تاجیک
غیر عرب و غیر ترک، آنکه به زبان فارسی تکلم کند، مردم فارسی زبان، فرزند عرب که در عجم پرورش یافته و بزرگ شده باشد، بیشتر در مقابل ترک استعمال می شود، طایفه ای از نژاد آرین ساکن ترکستان افغان، پامیر و ترکستان روس که اغلب به زبان فارسی تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشجیع
تصویر تشجیع
دلیر کردن، قوی دل ساختن، جرئت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکیک
تصویر تشکیک
در شک وگمان انداختن، شک آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
به شک افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در گمان افکندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در شک افکندن کسی را. (غیاث اللغات). در شک انداختن. (آنندراج) ، (اصطلاح منطق) تشکیک در لغت به معنی شک و تردید است و به این معنی است که یک لفظ دارای مفهوم واحدی باشد ولکن اموری که آن مفهوم شامل آن میشود، متفاوت می باشند به تقدیم و تأخر و بالجمله کلی را مشکک می گویند در صورتی که افراد و مصادیق آن به یکی از جهات با یکدیگر مختلف باشند به نحوی که اطلاق آن بر هر فرد به یکی از جهات اولویت داشته باشد تا اطلاق آن بر فردی دیگر چنانکه اطلاق مفهوم نور بر نور قوی و شدید، مقدم است تا اطلاق آن بر نور ضعیف و اطلاق آب، بر آب دریا، مقدم است، تا اطلاق آن بر آب موجود در ظرف کوچک. و اطلاق عالم، بر شخصی که جامع علوم باشد اولویت و تقدم دارد تا اطلاق آن بر کسی که یک مسأله از علوم را بداند. و بهمین طریق تمام موجودات از لحاظ مراتب وجودی یکسان نمی باشند و هر یک در مرتبت خاصی قرار گرفته اندکه از لحاظ شدت و ضعف متفاوتند. بعضی از لحاظ وجودی مقدم و بعضی مؤخر و همین طور از لحاظ کمی و کیفی وغیره متفاوتند. در هر حال تمام موجودات عالم، وجوه مشترکی دارند و وجوه امتیازی و همان مابه الامتیاز است که در انواع و افراد، نوعی و صنفی موجب تشکیک است. و هر فردی از نوعی را موجود جدا از سایر افراد همنوع خود نشان میدهد. و تشکیک به همین اعتبار گفته می شود. (فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به اسفار ج 2 ص 1 شود.
- تشکیک اتفاقی، این اصطلاح را آخوند ملاصدرا در مواردی بکار برده است و ظاهراً مراد او از این نوع تشکیک نحوۀ تشکیک خاص است که در وجوه قائل است. که نه از قبیل تشکیک عامی است و نه خاصی. و شاید نظر او این باشد که وجود با آنکه در حقیقت نوعیه یکسانند در مراتب مشککند و در عین اتحاد در نوع به کمال و نقص میکند و تشکیک آنها در مراتب است. و آن مراتب هم امور عدمی هستند و بنابراین در عین اتفاق در نوع، مشکک می باشند. (از اسفار ج 1 ص 14).
- تشکیک خاص، تشکیک را در موردی خاص گویند که مابه الاختلاف در آن عین مابه الاتحادباشد نه به امور زائده بر ذات. (فرهنگ علوم عقلی).
- تشکیک عامی، تشکیک را در موردی عامی گویند که مابه الاختلاف در آن غیر مابه الاتحاد باشد. و در حقیقت تشکیک به امور زائدۀ بر ذات باشد از قبیل عوارض و قوابل. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی صص 161- 162). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
محلی در مغرب میانۀ آذربایجان
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
دهی از دهستان طاغنکوه است که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور و در سی هزارگزی شمال باختری فدیشه واقعاست. کوهستانی و معتدل است و 196 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ع مص) استوار و قوی شدن، اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمنع و تحازن. (متن اللغه). تحازن یعنی تظاهر به اندوه. (از المنجد). تشاجی زن بر شوی خود، تمنع و تحازن وی. (از اقرب الموارد)، گام نزدیک گذاشتن چاپار در رفتار، تشاجت الدابه، تقرمطت فی مشیها. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
انگشتان بهم درگذاشتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دهار). درآمیختن و بیکدیگر درآوردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در همدیگر کردن انگشتان و غیرآن. (آنندراج). انگشتان در یکدیگر درافکندن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :... و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم و مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و... قواعد الفت بمسامیر مظاهرت... بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 320) ، فروکردن باد اعضاء آنان را در یکدیگر و منقبض ساختن آن همچون شبکه. (از اقرب الموارد) ، به دشمنی ها دست درکردن و فرورفتن در آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درگذشتن در عزیمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصمیم گرفتن بر امری. (از اقرب الموارد). تصمیم. (متن اللغه) ، بسیار سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار سر شکستن و مجروح کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
منقش کردن به درختان. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نقش کردن به صورت درخت و از اینجا است جامۀ مشجر. (آنندراج) ، درخت شدن گیاه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زراعت درخت کردن مکانی را و این مستحدث است. (از المنجد) ، بالای شاخ نهادن خوشۀ خرمابن را تا شکسته نگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
دلیر کردن کسی را. (زوزنی). دلیر کردن و دل دادن کسی را. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلیر کردن و قوت قلب دادن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به شجاعت صفت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن و پیش فرستادن کسی را بر کاری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : شجّعه علی الامر، جرأه و اقدمه . (المنجد)
لغت نامه دهخدا
صورت کردن آنرا، تصویر چیزی، صورت دادن گماناندن در گمان انداختن -1 در شک انداختندر گمان افکندن، شک آوردن، شک شبهه، جمع تشکیکات
فرهنگ لغت هوشیار
غیر عرب و ترک، اهل تاجیکستان غیر ترک (عموما) آنکه ترک و مغولی نباشد، ایرانی (خصوصا)، سکنه کنونی (تاجیکستان) شوروی، (تاجیک) با (تازی) فرق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاجی
تصویر تشاجی
استوار و قوی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویک
تصویر تشویک
خاردار شدن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجیر
تصویر تشجیر
شاخ و برگ کشیدن نگاشتن: دارو درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجیع
تصویر تشجیع
دلیرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
همباز گرداندن هنبازاندن همبازش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیک
تصویر تشکیک
((تَ))
در شک انداختن، شک آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشجیع
تصویر تشجیع
((تَ))
دلیر کردن، جرأت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
شراک بستن نعلین، بستن بند نعلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشریک
تصویر تشریک
((تَ))
شریک کردن، شرکت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاجیک
تصویر تاجیک
غیرترک و عرب، آن که به زبان فارسی تکلم کند، سکنه کنونی کشور تاجیکستان
فرهنگ فارسی معین
جرقه ی آتش، جرقه، شراره
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پشتکوه ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه
فرهنگ گویش مازندرانی
سکویی که در دو سوی درواز های چوبی و بزرگ تعبیه می شد
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستر آتش که به هوا خیزد، خاکستر سبک
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
چکمه، خیکی که در آن ترشی می ریختند
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوی آتش، کنار آتشی
فرهنگ گویش مازندرانی
لاوک بزرگ، ظرف بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی